شاید فردا دیر باشد
روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که
اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط
فاصله قرار دهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین
چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط
های خالی بنویسند .
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف
درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل
داده ، کلاس را ترک کردند .
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش
آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر
دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر
دانش آموز را تحویل داد .
شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .
معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید
" واقعا ؟ "
"من هرگز نمی دانستم که دیگران به
وجود من اهمیت می دهند! "
"من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا
دوست دارند . "
کلمات کلیدی :